کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی سمیرا میرزایی

داستانی برگرفته از یک پرونده واقعی/ بهشت گمشده

ایرسا_

فرزند آخر خانواده هستم سالها با جدیت درس خواندم تا کارشناسی ارشد را با نمره الف اخذ کردم و با تلاش و کوشش در یک رشته ورزشی هم به‌مقام استادی رسیدم و با همان مدارک باشگاهی زدم که در آمد خوبی نصیبم میشد‌و توانستم اندوخته مالی قابل توجهی بدست آورم با توجه به فیزیک خوب وزیبایی خدادادی که داشتم انواع خواستگار های خوب و قابل‌قبول از فامیل و غریبه ‌به سویم روانه شده بودند اما با غرور و بی فکری همه ی آنها را رد میکردم و به توصیه های خانواده ام گوش نمیدادم !
سالها گذشت و دیگر نسبت به خواستگار ها با وسواس مواجه میشدم و سنم‌ نیز بالا رفته بود دوست داشتم همسرم نیز خوش چهره باشد و فقط به زیبایی ظاهری اهمیت میدادم بنابراین روزی که همسرم قبل از ازدواج با عنوان دوستی به من پیشنهاد داد‌ پذیرفتم زیرا خصوصیات ظاهری که همیشه در نظر داشتم را داشت و این او را از نظر من بی عیب جلوه میداد هرچند از نظر موقعیت شغلی و موقعیت مادی از تمام خواستگار هایم پایین تر بود یک سالی باهم دوست بودیم و او هربار در برابر تقاضای ازدواج سر باز میزد متاسفانه با وابستگی مفرط من او با توسل به فریب و وعده و وعید از من سوء استفاده کرد ، او میوه ممنوعه ای بود که برای رسیدن به آن آبرویم را چوب حراج زدم و از بهشت خانواده ام رانده شدم و روزهای خوبم با ابر های یاس و پشیمانی تیره و تاریک شد‌‌ ، مدتی گذشت و با تهدید خانواده ام او را مجبور به ازدواج کردیم خانواده اش راضی به عروسی چون من نبودند و مرا لایق نمیدانستند زندگیمان سوت و کور و با تلخی شروع شد حالا هر دو خانواده ما را طرد کرده بودند و کینه خانواده ها به همسرم نیز سرایت کرده بود به من اعتماد نداشت و مرا در خانه زندانی میکرد و با هر بهانه وهر بار به یک نوع مرا آزار میداد و کتک میزد و با طعنه فحاشی میکرد،
همسرم هر بار یک زخم به زخم های دیگرم اضافه میکرد و مرا از خانه بیرون میکرد و من بالاجبار چون جایی نداشتم بروم تا صبح پشت در آپارتمان مینشستم و گاهی نیز از شدت گریه خوابم میبرد بزرگترین هراس یک زن نادیده گرفته شدن است که این ترس با من آمیخته شد و رشد کرد و غده ای چرکین شد . شش ماه از ازدواجمان با همین شرایط گذشت همسرم به تازگی از من میخواست که مهریه ام را ببخشم و از او طلاق بگیرم اما او را دوست داشتم و بعد از او دیگر جایی برای رفتن نداشتم!
تمام پل های پشت سرم را با بی فکری خراب کرده بودم یک روز بعد از یک دعوای شدید با همسرم که منجر به شکست دندانم و یکی از دستهایم نیز شد از ترس تهدید هایش که میگفت تو را میکشم و چال میکنم حتی خانواده ات هم خوشحال میشوند از خانه فرار کردم و به منزل خواهرم به تهران رفتم و با التماس از او خواستم که چند روزی را به من امان دهد ؛
بعد از مشورت با خواهرم تصمیم گرفتم که از همسرم جدا شوم و حداقل جانم را نجات دهم .
بهشتی را که در دوران دوستی با او تصور میکردم گمشده و دیگر پیدا نخواهد شد…
حالا من مانده ام و سوختن در هوسی که در من شعله ور شده بود نه خانواده ام مرا می پذیرفتند و نه توان زندگی با همسری را داشتم که با وعده های دروغین و پوشالی مرا به زندگی ننگین کشانده بود و حالا کاری جز شکنجه و آزارم انجام نمیداد !
به من قول داده بود که دستهایم را طلا بگیرد! افسوس که جا ی جای دستهایم را آثار کتک هایش پوشانده !قول داده بود که از گل نازک تر به من نگوید اما تنها صحبت هایی که با من میکند فحش و ناسزا و رفتار های تحقیر آمیز است به من گفته بود خانه ای سر شار از آرامش به من هدیه میدهد اما خانه اش زندانی تنگ و تاریک است که دیوار هایش مانند روز اول قبر هر روز و هر شب به من فشار می آوردند!
حال که برگشته ام وتقاضای طلاق داده ام به دلیل فراربه منزل خواهرم تهمت خیانت نیز به من زده است ومدام مرا تهدید به مرگ میکند آن همه عشقی که به او داشتم تبدیل به حجم بزرگی از دلهره و نفرت شده است که میدانم قبل از او خودم را به ورطه ی نابودی خواهد کشاند…
این منم حوایی دیگر که به هوای میوه ی ممنوعه پشت پا زدم به بهشت واقعی که در کنار خانواده ام بود و شاید خانه ی همسری که با عقل و درایت میتوانستم انتخاب کنم ولی حالا تنها و بیکس در راهرو های کلانتری و دادسرا برای تلاش و راه فرار از چاهی که خودم کنده ام میدوم اما در جا میزنم و بیشتر در قعر چاه فرو میروم .

نظر کارشناسی : دوستی با جنس مخالف در طولانی مدت بدون در نظر گرفتن شرایط خانوادگی فرهنگی و عدم توجه به داشتن تفاهم ،
و تداوم رابطه‌، که معمولا با روابط نا مشروع همراه میشود و صرف در نظر گرفتن ظواهر خوب بدون توجه به داشتن باطن و اخلاق زیبا، ازدواجی موفق را به دنبال نخواهد داشت و تجربه و آمار ها نشان می دهد این نوع روابط دوستی که به ازدواج ختم شده است با سوءظن های زوجین نسبت به یکدیگر همراه است و سر انجام خوبی نخواهد داشت بنابراین آموزش جوانان و مشاوره جوانان برای ازدواج از جمله مواردی است که در خانواده و جامعه اهمیت بالایی دارد که باید به جد به آن پرداخت که شاهد این چنین سر گذشت های تلخ و به دنبال آن بالا رفتن آمار طلاق نباشیم