ایرسا_ خداوند، قلم ِ نقاشی اش که بر روی زمین کشیده می‌شود زیباترین نقش‌ها ترسیم می‌شود. از آبی آسمان وتیزی آفتاب و در هم شدن ابر‌ها برای باریدن رحمت الهی تا رنگ به رنگ شدن درختان و کشتزار‌ها برزمین، همه و همه هنر دست خالقی است که وجودش در همه عالم لحظه به لحظه حس می‌شود.

به گزارش ایرسا آنلاین، این روز‌ها بارش‌های گاهگاهِ باران هم با سردی کمتری همراه است، اسفند ماه که از نیمه می‌گذرد و از کوچه و خیابان‌ها که عبور میکنی حتی اگر مشغله‌های ذهنیت هم، تورا از شمارش روز‌ها غافل کند، بوی عود و ورجه وورجه‌های ماهی‌های قرمز، یکباره به وجدت می‌آورد و به یاد می‌آوری که آری بهار در راه است…

برای منِ خبرنگار اما، امسال زودتر از همه، جوانه‌های گل رز در داخل باغچه کوچک ِ خانه امان تلنگر آمدن بهار را نوید داد
صبح یک روز آخر اسفندماهی که بادیدن جوانه‌ها به وجد آمدم، تصمیم گرفتم از خانه بیرون رفته و برای تهیه گزارش به سراغ باز ار بروم اگرچه حدود بیست روز بود که هربار برای از خانه بیرون رفتن تا اداره
بهداشت فردی، چون پوشیدن ماسک و دستکش را رعایت میکردم اینبار هم با همین پوشش و برای رسالتی که داشتم روانه بازار دَمِ عید شدم بازاری که این روز‌ها بخاطر شیوع کرونا ویروس، دیگر حال و هوای سال‌های قبل را نداشت.
اگر چه این روز‌ها در بازار بوی عود پیچیده و ماهی گلی داخلِ تُنگ بلورین در تب و تابِ دیدن سفره‌ی هفت سین است، اما مردم برای حفظ جان خود وعزیزانشان امسال قید خرید و رفت و آمد‌های شورانگیزِ رسیدن ِ بهار و حضور در بازار را زده اند.
کاسبان هم انگار افکارشان خوب یاری یشان نمی‌کرد هاج و واج در و دیوار خیابان‌های خاک گرفته شهر را هاج و واج دید میزدند. جزتعداد انگشت شماری از رهگذران که با پای اجبار به خیابان آمده بودند کسی در بازار و خیابان‌ها تردد نداشت.
حال و روز بازار از زبان کاسبان و اصناف بازاری تعطیل توصیف شد. با آقای محمدی جوان سی ساله‌ای که فروشنده یک بوتیک بود همکلام شدم. او گفت امسال برای راه اندازی مغازه پول قرض گرفته ام، مقداری رابرگردانده و مابقی رابه امید اینکه با فروش اجناسم در ایام دم عید پس دهم گذرانده ام. او گفت امیدوارم هرچه زودتر مردم کشورمان از شر بیماری کرونا خلاص شوند.
به سراغ پیرمردی رفتم که در گوشه مغازه اش صورتش را با ماسک پوشانده بود و به بیرون از مغازه خیره شده بود، وارد مغازه که شدم از جایش بلند شد و خوش آمد گفت، با دیدن من انگارچراغ امید فروش تکه‌ای از اجناس مغازه در دلش روشن شد، اوضاع بازار را که از او پرس وجو کردم گفت: روزهاست غروب در این مغازه مشتری ندارم. عمو کریم که چروک‌های صورت و خطوط افقی پیشانیش خبراز گذراندن حدود هفتاد ساله را میداد ادامه داد ازاینکه امسال دم عید فروشی نداشته ام مانند تمام کاسبان شهر ناراحتم، اما خدا کند حالا که مشتری هایمان را از دست داده ایم حداقل عزیزانمان را از به واسطه این بیماری از دست ندهیم، او گفت: من ماهی دو میلیون پانصد هزارتومان اجاره مغازه میدهم و با این بازار باید از جیب خودم پرداخت میکردم که خدا را شکر مالک مغازه ام مانند بسیاری از آدم‌های با انصاف شهرم به من زنگ زده وگفته اجاره این ماه را برایت به تعویق میندازم. امیدوارم تمام مالکان این انصاف را درمورد مستاجرانشان انجام دهند.
از مغازه اش که خواستم بیرون بیایم یک آیینه کوچک از او خریدم به امید آمدن روز‌های روشن برای بازار کاسبان شهرم.
گرچه بسیاری از کاسبان جوجه‌های نشمرده امسال بازارشان را برای آخر سال گذاشته بودند تا بافروش اجناس خود در ایام نزدیک به عید بتوانند جای کسادی بازار یکساله اشان را پر کنند، اما همه آن‌ها بریک اتفاق نظر هستند و آن این است ما عزیزانمان را دوست داریم و رکود بازار امسال را فدای سلامتی خانواده میکنیم.

در راه بازگشت به خانه که تک تک مغازه‌ها و خیابان‌های بی عابر را نظاره گر بودم به این فکر میکردم که گاهی چقدر راحت از کنار نعمت‌های به ظاهرساده زندگیمان که یکی از آن‌ها همین بی محابا کنار هم بودن هایمان است، آسان می‌گذریم و تازه وقتی ارزشش را می‌دانیم که سرو کله بیماری به نام کرونا پیدا می‌شود و آن وقت است که می‌فهمیم چقدر گاهی همدیگر را درمیان مشغله هایمان گم می‌کنیم و خبرنداریم.
الهی بزودی بیاید آن روز‌هایی که بدون ترس انتقال بیماری، عزیزانمان را در آغوش گرم و پرمهر خود بفشاریم.