به خامه ی محمد شیبانی؛

بحر سکر

تقدیم؛ ‌به روح خواهر خلد آشیانم خانم‌فاطمه شیبانی. ای فلک‌ آهسته ران سر منزل مقصود علیست. این سر لطیف حضرت حکیم‌ قدیم بود بر کلیه ذرات کائنات که قاب الست وازل و ابد را در نوردید و کعبه را در محضرش شاگردی ابجد خوان کرد و انگشت اشارتش قبله ی نیایشگرانش نمودش.

ایرسا آنلاین، ای چرخ بیهوده مچرخ مگر نمی بینی هنگامه به پا شده؟!!!
نیک بنگرید این عمربن عبدود است که مقابل سپاه محمد معظم جولان می دهد و هل من مبارز می طلبد .
ای سپاه محمد!!! یکی پا پیش بگذارد تا مرا به جهنم بفرستد یا من رهسپار فردوس برینش کنم!!!.
صدای درشت و گستاخ هل من مبارز گفتن عمر، عمود خیمه ترس را بر سپاه ایمان بر افراشته. نفس ها در سینه حبس و قبضه شمشیر ها بی دست.
شیر خدا به ادب معاشقگی رو به حضرت احمد مرسل می کند یعنی آماده پنجه در پنجه فشردن است و حریف هماورد میدان و اشارت خم ابروی محمد نجیب می گوید ؛کمی درنگ‌ تا بی رقیب بودن تو در پاسخ، بر همگان و بر تاریخ ثبت و عیان شود و راه بر مدعیان پاسخ ، بسته نمانده باشد.
آری در پاسخ هل من مبارز
عمربن عبدود ،جز سایه سکوت و هراس هیچ جنبده ایی لب نگشود زین سپه.
و بدین ترتیب شاه شجاعت و امیر کرار بی فرار به اذن آخرین لجه کبریا قدم به میدان می نهد.
با اولین قدم حیدر لم یلد از مادر گیتی به شجاعت به سخاوت به نجابت به اصالت به …..
دروازه های آسمان قدسیان به امر جبار قهار گشود می شود و آسمان‌
شبیه صیحه صبح قیامت می شود و اشبه به آسمان قاعا صفصفای یوم الحساب .
،در این لحظات نفس گیر و
بی تکرار پسر ابوطالب اکبر مصفا در آسمان غلغله و هزاهز فکنده.
از هیبت مرتضی علی تمام حظیره نشینان صف به صف و آسیمه سر دوانند
این غلغلعه کروبیان است، نیک بشنوید ” لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار”
هژبر محمد تنها و نژاده چه بی ادعا و چه پر هیبت و به سوی عمر بن عبدود رهسپار است.
چشمان دو سپاه لبریز از ترس است و قلب ها منتظر طلوع حادثه .
در یک چشم به زدن ،ضربت هژبر غالب اسدا..اعلم ، پشت گستاخ را بر خاک مذلت می نشاند و نام خداوند محمد یتیم در میدان طنین انداز می شود . صف به صف کروبیان، ذاکر ذکر انی اعلم ما لاتعلمون می شوند.
ای ملک حال سبو بشکن و از بحر مواج نام علی ذکر علی سیراب شو سیراب شو سیراب شو.‌
و عمر یک جام کلان مرگ از دستان شیر خدابرای همیشه نصیبش می شود و بدین ترتیب ، تبسمی
بی خزان و شیرین بر لبان احمد مهتاب رو نقش می بندد.
باز مرحب جای کلاه خود ، کلاه سنگی بر سر، بر دروازه قلعه خیبر حریف
می طلبد به طرفه العینی صرصر از ملک صبا و ثمودش می گذرد و دروازه خیبر بر دستان زحمت کش علی پلی برای عبرت تاریخ می شود.
این دفتر زرین، شیرین، بی مثال،
بی تکرار و… صفحات ایام محمد ناز است با حضرت ایلیا که آرام در این
حجه الوداع مرور می شود.‌
جبریل وقت آن است دفتر
بی مثال نبوت، پایانش نقش ظهور انا نقطه تحت البا شود تا مصداق لولاک لما خلقت الافلاک ،غرق شادی و آرامش و بهجت ابدی و سرمدی شود.
سفیر وحی در کمال ادب به محضر پرفیض رسول مدنی شرف حضور پیدا می کنند تا سراجی روشن الی یوم یبعثون پیش روی ابنا بشر قرار دهد.
یا محمد دین خدا شجره زیتونش حضرت ابوالحسن تام و تمام است او حجت خدا و ولی روشن خداست به راستی دستی بالاتر از دست خدا نیست پس دستان مبارکش را کنار این غدیر بر بلندای چشمان همگان بفشار و سیادتش را بر همگان اعلان کن.
چرا که آسمان تشنه توست و دروازه های آسمان چشم به راه تواند .
حجاج رفته برگردند و حجاج نیامده بشتابند. و محمد ناز و آزاده دست مبارک حضرت ابوالحسن را بر بلندای چشمان فراخ نظران به حجت روشن و در روز روشن می فشرد .
و بدین ترتیب
غدیر و عقل عرش و قلب و کرسی و کتاب لوح و قلم جن و انس و ملک ( با فتح میم)، ملک ( با ضمه میم ) ملک( با فتح میم) دنیا و برزخ وقیامت آخرت و قبله و قنوت و اصول و فروع آغاز و پایان و ظاهر و باطن غرق در مراتب ظهور ایلیای مودب می شود .
والسلام علی من اتبع الهدی.